برچسب:, :: :: نويسنده : ایمان شهریاری
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم نیستم آدم اگر باز نگردم آنجا زین جهت هست اگر باز کمی دلشادم . . . . . .
آمده ام ای خدا ، جانا تو پناهم بده عاشق فریاد دل ، ربا تو پیامم بده سوگند به تو ای حرمت درماندگان عاشق راهت شدم ، محبا راهم بده . . . . . . آمدم امشب به میخانه تمنایت کنم من نمیخواهم،بیا ساقی تماشایت کنم بیقرارم ساقی از میخانه بیرونم مکن کرده ام می را بهانه تا تماشایت کنم . . . . . .
نمی فهمم وقتی به نماز می ایستم من ، تو را می خوانم… ؟! یا تو ، مرا می خوانی …. ؟! فقط کاش که عشق مان دو طرفه باشد . . . . . . شنیدم این دعا از یاسمینی بگفتا کاش یابم هم نشینی بگفتم تا بهاران صبر باید که دورت لاله روید اربعینی . . . الهی تو را میخوانم که بهترینها هستی پس به بهترینهایم بهترینها را عطاکن . . . . . . عشق اول ، عشق پاک اولیاست عشق اول ، داده ایی از رب ماست عشق اول ، روح او به جسم ماست عشق اول ، یک دم از عشق خداست . . . . . . اسم تو نور امـید است و صفای سینه هاست دین تو اسلام عشق است و بدور از کینه هاست روز میـلادت شدم مست می عرفان تو آیه شرع است و حق است، خط به خط قرآن تو . . . . . . همه روزم خدایا سیریست به تو می اندیشم پی عشق فریبنده و زاینده ، به تومی اندیشم همچو قویی ، به دل دریاچه عشقت که منم نشسته بر موج سوارم ، به تو می اندیشم . . . . . . خدایا بفهمانم که بی تو چه می شوم ، اما نشانم نده مهربانا هم بفهمانم و هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد . . . . . . آن را که جای نیست همه شهر جای اوست درویش هر کجا که شب آید سرای اوست بیخانمان که هیچ ندارد بجز خدای او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست چندانکه میرود همه ملک خدای اوست . . . . . . دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر با دیده ی دل، نه دیده ی سر . . .
. . . کوله بارم بر دوش سفرى مى باید،سفرى تاته تنهایى محض هرکجا لرزیدى،از سفر ترسیدى فقط آهسته بگو: من خدا را دارم . . . ای خدایا که نگاهت عشق به ماست به تو می اندیشم چند وقتیست که همه روز و شبان به تو می اندیشم به تو ای رب کریمم ،به همان عشق در سیر نماز به همان عشق صمیمی ، به همان مهر تو می اندیشم . . . خوش به حال آنکه قلبش مال توست حال و روزش هر نفس، احوال توست خوش به حال آنکه چشمانش تویی آرزوهایش همه آمال توست آنکه دستش تا ابد در دست تو کوچ او از غصه ها با بال توست من خطاکارم خداوندا، ولی دیدگانم تا ابد دنبال توست . . . . . . مطمـئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد چون در هر بهار برایت گل می فرستد و هرروز صبح آفتاب را به تو هدیه می کند. به یاد داشته باش که پروردگار عالم با این که می تواند در هر جائی از دنیا باشد قلــب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهی چیزی بگوئی گوش می کند . . . ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی بیوفا نگار من، میکند به کار من خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟ ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن آستین این ژنده، میکند گریبانی زاهدی به میخانه، سرخ روز میدیدم گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی زلف و کاکل او را چون به یاد میآرم مینهم پریشانی بر سر پریشانی خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن! پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی ما سیه گلیمان را جز بلا نمیشاید بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی شیخ بهایی نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |